خفتنی شد به خدا بستر سرسبز چمنها
گفتنی شد به خدا با تو در آن سبزه سخنها
خزه شد مخمل رنگین به گریبان طبیعت
لاله شد دکمه یاقوت به سردست دمنها
وه چه خوش وسوسه بوسه و آغوش فزاید
مستی عطر هوس پرور و نمناک گونها
خلوتی خواسته بودی که ببوسی لب ما را
وعده درسایه دالان فلک فام سمنها
مرغ سان بر سر هر شاخه بر آریم نواها
قو صفت در دل هر چشمه بشوییم بدنها
به رسنهای وفا پای گریز تو ببندم
همچو تاکی که ز هر شاخه او رسته رسنها
آه سیمین دل آن دوست به دست آر و مرنجان
زان که آمد ز همه خلق جهان سوی تو تنها
"سیمین بهبهانی"
درباره این سایت